کد مطلب:254024 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:245

در صحاری حجاز و عراق
سرانجام در سال 233 هجری امام پس از دریافت نام، متوكل، همراه فرزند خردسالش امام حسن عسكری(ع)، دیگر اعضای خانواده و به اتفاق یحیی بن هرثمه مدینه را به قصد اقامت اجباری در سامرا ترك كرد.

هرثمه می گوید: وقتی نزد امام رفتیم، با وجود آنكه هوا در نهایت گرمی بود، امام خیاطی را مأمور كرد تا به كمك گروه دیگری از خیاطان برای ایشان و خادمانش از پارچه های ضخیم لباس نفوذناپذیری بدوزند و تا صبح روز بعد تحویل دهند. من از این سفارش امام شگفت زده شدم و با خود گفتم: در این هوای گرم، در حالی كه فاصله حجاز تا عراق ده روز راه است، امام به چه منظوری این لباس ها را تهیه می كند؟ چون زمان حركت فرارسید، حضرت به خدمتكارانش دستور داد لباس گرم همراه خود بردارند. تعجب من بیشتر شد و با خود گفتم: او تصور می كند در بین راه با هوای سردی رو به رو خواهیم شد كه این چنین دستور می دهد. از مدینه خارج شدیم. ناگهان ابر تیره ای پدیدار شد و رعد و برق آغاز گشت و چون بر بالای سر ما قرار گرفت، تگرگ های درشتی چون قطعات سنگ بر سرمان ریخت. امام و همراهان لباس های نفوذناپذیر را كه چون زره بود، بر خود پیچیدند و سپس جامه های گرم را پوشیدند و به من و كاتبی (همراه هرثمه) لباس گرم داده شد. شدت بارش تگرگ به حدی بود كه هشتاد نفر از یارانم به قتل رسیدند. ابر از روی ما گذشت و شرایط آب و هوایی عادی گردید. امام به من فرمود: ای یحیی! به بازماندگان خود دستور ده مردگان را دفن كنند. در این حال خود را از اسب بر زمین انداختم و ركاب و پای حضرت را غرق بوسه ساختم و گفتم: گواهی می دهم كه جز الله معبودی نیست و محمد بنده و فرستاده اوست و شما جانشینان خدا بر روی زمین هستید. من تا كنون كافر بودم و اكنون اسلام آوردم. از آن لحظه تشیّع را برگزیدم و در خدمت امام بودم تا زمانی كه به شهادت رسید. [1] .

هرثمه یادآور شده است: امام فرمود: می دانم از آنچه دیدی در شگفت شدی. گمان كردی من با شرایط آب و هوا آشنا نیستم، اما بدان كه من در صحرا زندگی كرده ام و امروز بادی وزیدن گرفت كه رایحه باران از آن استشمام می شد و از این رو، تدارك هوای بارانی را دیدم. [2] .

هرثمه اضافه می كند: در جایی فرود آمدیم كه از آب خبری نبود و مركب های ما از شدت تشنگی در شرف هلاكت قرار گرفتند و جماعتی از اهل مدینه همراهمان بودند. امام هادی فرمود: گویا در این حوالی چشمه ای وجود دارد. به درخواست ما، امام ما را از راه اصلی به مسیر فرعی هدایت كرد. ناگهان به دشتی رسیدیم كه باغ هایی سرسبز، درختان و كشتزارها و چشمه هایی داشت، ولی در آنجا باغبان و كشاورز و خدمه ای دیده نمی شد. پس در آنجا آب نوشیدیم و اسب ها و شتران را سیراب كردیم و تا بعد از ظهر آنجا اقامت داشتیم. سپس مشك ها را پر كردیم و به حركت خود ادامه دادیم. پس از طی مسافت اندكی، بار دیگر تشنه شدم. اما دریافتم كه كوزه آب در آن دشت سرسبز مانده است. پس بر اسب تندرو خود سوار شدم و تاختم تا بدان جا رسیدم. اما با كمال شگفتی دیدم كه آنجا زمین بی حاصل و خشكی است. در آنجا فضولات حیوانات ما قابل مشاهده بود و كوزه ام را هم دیدم كه همان جاست. آن را برداشتم و برگشتم. چون به نزدیك قطار شتران و كاروان رسیدم، دیدم حضرت در انتظار من است. تبسّمی فرمود و چیزی نگفت، جز اینكه پرسید: كوزه را یافتی؟ عرض كردم: آری! [3] .

امام هادی(ع) هیبت و صلابت ویژه ای داشت و حتی در مسیر حركت اگر كارگزاران ستم به سیمای امام می نگریستند، دچار ترس و هراس می شدند و اگر انسان های افسرده و غمناك به چهره امام نظر می افكندند، از اندوه رهایی می یافتند.

آن حضرت هنگام راه رفتن گام های كوچك برمی داشت و اگر مخالفی در راه به وی می رسید، فروتن می گشت. [4] .

ابن هرثمه در این سفر به عظمت و محبوبیت امام هادی پی برد و دریافت كه اگر چه مردم به دلیل اختناق نمی توانند در راه اهداف مقدس حضرت به كارزار با دشمنان بپردازند، ولی از اعماق وجود به او ارادت می ورزند.


[1] بحارالانوار، ج50، ص142 ـ 143؛ ترجمه المناقب (ترجمه كشف الغمه، علي بن حسن زواري، ج3، ص243.

[2] امام هادي و نهضت علويان، محمد رسول دريايي، ص158.

[3] فرهنگ جامع سخنان امام هادي، پژوهشكده باقر العلوم، ص223 ـ 225. به نقل از اثباة الوصيه.

[4] امام هادي و نهضت علويان، ص45؛ تحليلي از تاريخ دوران امام هادي، ص22.